تفریح و سرگرمی

این وبلاگ برای شاد کردن امدست نی برای .....

تفریح و سرگرمی

این وبلاگ برای شاد کردن امدست نی برای .....

یکی از فانتزیام....

 

 یکی از فانتزیام اینه که کنکور اول بشم بعد خبرنگارا بیان حمله کنن سمت من. بعدش تو ازدهام جمعیت محو شم برم پی کار خودم
.
.
.
.

یکی از فانتزیام اینه که تو افق پنهان شم
بعد فانتزیایی که میان. تو افق محوشن رو با دمپایی ابری انقد بزنم که
صدای گرگ دربیارن تو افق....... 

.
.
.
.

یکی از فـانـتزیام اینه کــه
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم !

.
.
.
.

یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه ،
کلی آدم بیگناه اینجا هست !
.
.
.
توهم در حد سراب های بیابان های ۱۵۰ درجه آمازون …

.
.
.
.

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ که ﺑﺎ مخاطب خاصم دعوا ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺍﺯش ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭمو ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻏﺮﻭﺏ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺰﻧﻪ ﻟﻬﻢ ﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪ مخاطب خاصم ﺑﺒﯿﻨﻪ و “ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ”(صدای کفششه!) ﺑﺪﻭﻭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﮕﻪ آه ﺧﺪﺍی ﻣﻦ ! ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺰﺍﺭﯼ … ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮﻩ و بعدش ﺩﻭﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﻨﻢ و ﺑﻤﯿﺮﻡ … دختره ﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻨﻪ !!!

.
.
.
.

یکی از فانتزیام اینه که...
تو دانشگاه یکی از اساتید تهدیدم کنه ک بهت صفر میدم...
بعد منم در حضور همه برم جلوش سرمو بکوبم ب دیوار بگم...
منو از نمره میترسونی من زندگیمو باختم استاد...
برو از خدا بترس.... 

.
.
.
.

از فانتزیای اصلیم اینه که واسه یه سرماخوردگی ساده برم دکتر یهو بگن بیماری لاعلاج داری و فقط ۱ سال زنده میمونی ! منم ۱۱ماه با این راز تو سینم زندگی کنم تا اینکه یه روز که خیلی اطرافیان یا همکلاسیام اذیتم کردن این راز رو فاش کنم و همه تو بهت و حیرت به هم نگاه کنن و زبونشون بند بیاد … منم در همین حین صحنه رو به سمت نور افق ترک کنم و در نور محو بشم و هرچی صدام کنن و دنبالم بیان بهم نرسن و بقیه ی عمرشونو تو حسرت و غم و احساس عذاب زندگی کنن کصـافـطــا !!!
اخیرا هم به این شکل کاملش کردم :
بعد که ۱سال تموم شد به نحو عجیبی زنده بمونم و قیافه و هویتمو عوض کنم برم تو کلاس به عنوان یه شاگرد جدید بشینم که از خارج اومده ؛ بعد عذاب وجدانشونو ببینم حال کنم !
تخیل در حد جنگ ستارگان هندی 

.
.
.
.

یکی از فانتزیام اینه که وقتی یک ثانیه مونده مایکروویو زمانش تموم شه، خاموشش کنم!
اصلا احساس خنثی کردن بمب تو ثانیه آخر بهم دست میده! 

.
.
.
.

یکی از عجیبترین فانتزیامم اینه
واسه امتحانا درس بخونم 

.
.
.
.

یکی از فانتزیامم اینه که:
.
.
با لحن جدی و خسته
به یه دکتر بگم:
لطفا حاشیه نرو دکتر!!
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم:
فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟ 

.
.
.
.

یکی از فانتزیام اینه که وقتی یکی داره تو فانتزیش توی گرد غبار یا دود محو میشه
از اون طرف دودا بگم پخخخخخخخخخخخخخخ بعد سکته ناقص بزنه بعد بمیره
بعد منم تو چاهی که از فرط خنده حفر کردم سقوط کنم
بعد اون دنیا یقمو بگیره از پل صراط پرتم کنه پائین!

.
.
.
.

یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه امتحان بشیینم بعد با نگاه کردن به سوالات, پاینش بنویسم :
.
.
.
"مَردی نَبُوَد فتاده را پای زدن .. گر دست فتاده ای بگیری مَردی
بعد برگه رو تحویل بدم برم!!!
ما همچین آدمی هستیم....

نظرات 31 + ارسال نظر
هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 12:32

من این کار و کردم بوخودا

یکی از فـانـتزیام اینه کــه
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم !

اخه چی بگم بهت،مگه ازار داری؟

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 12:35

اشتب میکنی اگه بمیری دختره میره با یکی دیگه نه اینکه خود گشی کنه

اره بابا ادم نمیردم میرن با یکی دیگه،چه برسه به این که ادم بمیره

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 12:38

عه منم همین کار و میکنم ماکرو ویو یکی دو ثانیه زودتر خاموش میکنم چقدر درباره ی من فانتزی مینویسند بوخودا

اخه اینام کاره تو میکنی؟

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 12:40

خیلی خوب بود حمید خیلی خوب

خخخخخخخخ

یوه یوه یوه

ها ها ها ها

ببین جقدر خمشل خندیدم

خنده های شیطانی؟

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 12:45

حمید خیلی بدی بد بد بوخودا

باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

شادی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 13:02 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

حکایت عجیبی ست رفتار ما آدمها !



خدا میبیند و فاش نمیکند ... مردم نمیبینند


و فریاد میزنند

شادی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 13:04 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

مى خواهى بروى ؟
بهانه مى خواهى ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم ، برو و هرکس پرسید بگو :
لجوج بود
همیشه سرسختانه عاشق بود
بگو فریاد مى کرد
همه جا فریاد مى کرد
که فقط مرا مى خواهد
بگو دروغ مى گفت
مى گفت هرگز ناراحتم نکردى
بگو درگیر بود
همیشه درگیر افسون نگاهم بود
بگو بی احساس بود
به همه فریادها ، توهین ها و اخمهایم
فقط لبخند میزد
بگو او نخواست
نخواست کسى جز من در دلش خانه کند ...

شادی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 13:06 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

اگه نیمه گمشدتو پیدا نکردی زیاد مهم نیست …
درد واقعی از اونجایی شروع میشه که نیمه پیدا شدتو گم کنی !



مرسی از حضورت دوستِ من

ممنون که سر زدی

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 14:16

یعنی تو از این کارها نمیکنی تو گفتی و منم باور کردم

باور کن

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 14:21

باشه اینم مث اون دفعه که گفتی دوست دختر نداری ردش میکنم

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 14:23

حمید برم صبحونه بخورم بعد میام دارم از گرسنگی میمیرم

امروز که زود بیدار شدم بعد از قرنی بازم گرسنه موندم بوخودا تو ناهار چی میخوری

برو صبحونتو بخور...

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 14:27

لوس ببین چرا اینطوری کردی لبها تو جمع کن

الان ظهره هاااااااا

هنگامه یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 14:28

این شعر خودت خوندی

خب اره

شادی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 18:27 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

با افتخار لینک شدی دوستِ من

ممنون
شمام لینک شدی

سحر دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 16:45 http://www.dutamun.mihanblog.com

یکی از فانتزیام اینه به خر 2 یا سه کلاس درس یاد بدم

بشه اسب بیچاره

با حال بود گل کاشتی

نیشم از بس آنلاین بود بسته نمی شد میبینی کاراتو آخه

چه کنیم دیگه..........
ما اینیم

سحر دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:03 http://www.dutamun.mihanblog.com

۱سوال(کنجکاوی)
تو با هنگامه چه نسبتی داری؟

مگه تو هر روز آپ میکنی؟

نه ولی هر وق اپ میکنم چنتا چنتا اپ میکنم

سحر دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:27 http://www.dutamun.mihanblog.com

من کلا همه ی نظرا رو گذاشتم شب تایید کنم

سجر دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:31 http://www.dutamun.mihanblog.com

نمی دونم حوصله ندارم ۲ روز نبودم نظرا جمع شده کوه شده آدم حوصلش نمیاد تایید کنه

سحر دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:36 http://www.dutamun.mihanblog.com

کجا من افه اومدم؟

هاننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن(((((((((((

آمار بازدید بالا)))))))))))))))))))))

سحر دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:42 http://www.dutamun.mihanblog.com

شما بیشتر مطالبتونو خودتون می نویسید؟

یا کپی پیست میکنید

کپی پست میکنم

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 18:53 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

☀̤ اطلآعیـﮧ ː̗̀☀̤

هَر کـے بـﮧ مآ رسید مآل یِکـے دیگـﮧ بود . . .

اَز مآلِکین مُحتَرَم خواهِشمَندَم . . .

مَعشوقـﮧ هآیتآن رآ جَمع کُنید اَز این وَسَط !!!

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 20:08 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

کوچه های قدیمی را باریک می ساختند


تا آدم ها به هم نزدیکتر شوند !


اکنون چقدر آواره ایم


در این همه اتوبان سرد ..!

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 20:22 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

خـבایــ ــا یـاבتــ ـــه ... ؟!

בسـتـشــ ـــو گـرفـتــ ــم آورבمــ ــ پـیـشـــ ـت گـفـتــ ــم :

مــטּ فـقـ ــط ایـنــ ــو مـیـخــ ــوام ...

گـفـتـــ ـے : ایـن کـمــــ ـه ! بـهـتــ ــر از ایـنــ ــو بــ ــرات گـذاشـتــ ـــم کـنـــ ـار...

پـامـــ ـو کـوبـیــ ــבم زمـیـــ ـטּ و گـفـتــ ـــم :

هـمـیـنــ ــو مـیـخـــ ــوام ...

گـفـتــ ــے : آخــ ــه نـمـیــ ــشـه ! قــ ــول ایـنــ ــو بــ ــه یـکــ ــے בیـگــ ــه בاבمـــ...

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 20:30 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

مـــن برای " تنهــا نبـودن " آدمهای زیادی دور و برم دارم ....

آن چیزی که ندارم کسی برای " بـا هـم بـودن " اســـت

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 20:32 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

برای خودم چای دم کرده ام هوس کرده ام یک نفر باشد و...

بنوشد غم انگیزی خانه را و از تلـخی اش بی خبر باشد و...

به طرز غم انگیزی این روزها خدا پرسه در خانه ها می زنــد

یکی واقعی تردراین لحظه کاش به جای خدا پشت در باشدو ...

پرستو که از آشیان می پرد ،

فرامــــوش کردن زمان می برد

چه ها بر سر خانه می آورد؟

کسی که دلیل سفر باشــد و...

سر آغاز این داستان درد و درد، یکی در هیاهو

کاش یکی باشد ....

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 20:50 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ !

هیچکس نمـﮯدآند. . .

پشت این چهره ی آرام در دلم چـﮧ مـﮯگذرد...

نمـﮯدآنـﮯ !

شادی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 21:20 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

گاهــی اوقــات..

مجبــــوریـمـ بپذیــــریـمـ...

کهـ بــرخی آدمهـــا...

فقــط میتـــونن در قلبمــــان بماننــد...

نهـ در زندگیمــــان...!!!

هنگامه دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 23:10 http://hengameharjomand.blogsky.com

ظهر یعنی صبح من ساعت 3 بعداز ظهر بیدار میشم حالا اون روز استثنا بود

هنگامه دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 23:13 http://hengameharjomand.blogsky.com

خنده به این قشنگی میگی شیطانی بی سلیقه

بد دیگه برات نمیخندم

هااااااااااا!!

مادر شوهریم دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 23:14 http://hengameharjomand.blogsky.com

وقتی تو نیستی همه نیستن ! نه که نیستن ؛ هستن ، ولی مثل تو نیستن . .

ببین حمید چقدر دوست دارم

بهار شنبه 21 بهمن 1391 ساعت 15:42 http://bahar91.blogsky.com

یعنی بهترین چیزایی رو که می خونم توی این وبلاگه!!!!!!!
واسه امتحانا درس خوندن که از همش غیر ممکن تره
پارک شلوغه از همش بهتره(برای عملی شدنش تو ایران یه آدم ترجیحا با ریش لازمه)

نظر لطفته،ما با این حرفا امید میگیریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد