تفریح و سرگرمی

این وبلاگ برای شاد کردن امدست نی برای .....

تفریح و سرگرمی

این وبلاگ برای شاد کردن امدست نی برای .....

خنده بازار دااااااااااغ

یه مرغ دارم پنج کیلو ، روزی ۲ تا تخم میذاره

(معاوضه با زمین یا ویلا ! )


همه شب فکرم این است و همه شب سخنم !

گر روم دیر به منزل ، چه بگویم به زنم !


یه وقتایی هم هست سر کلاس از بغل دستیت میپرسی چیزی میفهمی ؟

اونم میگه نه بابا

ینی اون لحظه انگار دنیا رو بهت دادن :دی


زندگی به من آموخت هر چیز قیمتی دارد

پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود !


یه مگس رو هوا بود در یک چشم به هم زدن رو هوا گرفتمش

با کلی افتخار به بابام گفتم حال کردی ؟؟!!

سرش رو تکون داد گفت خاک بر سرت ، جوونای هم سن تو هواپیمای بدون سرنشین

میگیرن رو هوا ، تو هنوز مگس شکار میکنی

ادامه مطلب ...

غلط نامه کدخدا!

بقیه عکسا تو ادامه مطلب،از دس ندین


ادامه مطلب ...

داستانک؛ عجایب هفتگانه

معلمی از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست‌وار بنویسند. دانش‌آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته‌های آنها را جمع‌آوری کرد. با اینکه همه جواب‌ها یکی نبودند اما بیشتر دانش‌آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته‌ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می‌خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش‌آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی‌توانم تصمیم بگیرم کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خب، هرچه در ذهنت است را به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم. در این هنگام دخترک مکثی کرد و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از: لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن. پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. آری؛ عجایب واقعی همین نعمت‌هایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می‌انگاریم. 

کاریکلماتور

توان

بعضی‌ها عددی نیستند؛ ما آن‌ها را به توان رسانده‌ایم.

 

معرکه

وقتی کلاهتان پس معرکه باشد، تازه اول معرکه‌اید.

 

موی سپید

حتی موهایم هم می‌دانند که پایان شب سیه سپید است.

 

قوزک

آن‌قدر در خودم فرورفتم که سر از قوزک پایم درآوردم.

 

قانون

عده‎ای قانون را «پیاده» می‎کنند که خود «سوار» شوند.

 

آینده

برای این که «آینده»اش را خراب کنند «حال»ش را گرفتند.

ادامه مطلب ...

داستانک؛ جواب همسایه

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.

 در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.

یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. 

وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.

وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : " هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ....."