ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
یکی از فانتزیام اینه که کنکور اول بشم بعد خبرنگارا بیان حمله کنن سمت من. بعدش تو ازدهام جمعیت محو شم برم پی کار خودم
.
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که تو افق پنهان شم
بعد فانتزیایی که میان. تو افق محوشن رو با دمپایی ابری انقد بزنم که
صدای گرگ دربیارن تو افق.......
.
.
.
.
یکی از فـانـتزیام اینه کــه
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم !
.
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه ،
کلی آدم بیگناه اینجا هست !
.
.
.
توهم در حد سراب های بیابان های ۱۵۰ درجه آمازون …
.
.
.
.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ که ﺑﺎ مخاطب خاصم دعوا ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺍﺯش ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﺳﯿﮕﺎﺭمو ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻏﺮﻭﺏ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺰﻧﻪ ﻟﻬﻢ ﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪ مخاطب خاصم ﺑﺒﯿﻨﻪ و “ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ ﭼﯿﺮﯾﮏ”(صدای کفششه!) ﺑﺪﻭﻭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﮕﻪ آه ﺧﺪﺍی ﻣﻦ ! ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺰﺍﺭﯼ … ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮﻩ و بعدش ﺩﻭﺗﺎ ﺳﺮﻓﻪ ﮐﻨﻢ و ﺑﻤﯿﺮﻡ … دختره ﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻨﻪ !!!
.
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که...
تو دانشگاه یکی از اساتید تهدیدم کنه ک بهت صفر میدم...
بعد منم در حضور همه برم جلوش سرمو بکوبم ب دیوار بگم...
منو از نمره میترسونی من زندگیمو باختم استاد...
برو از خدا بترس....
.
.
.
.
از فانتزیای اصلیم اینه که واسه یه سرماخوردگی ساده برم دکتر یهو بگن بیماری لاعلاج داری و فقط ۱ سال زنده میمونی ! منم ۱۱ماه با این راز تو سینم زندگی کنم تا اینکه یه روز که خیلی اطرافیان یا همکلاسیام اذیتم کردن این راز رو فاش کنم و همه تو بهت و حیرت به هم نگاه کنن و زبونشون بند بیاد … منم در همین حین صحنه رو به سمت نور افق ترک کنم و در نور محو بشم و هرچی صدام کنن و دنبالم بیان بهم نرسن و بقیه ی عمرشونو تو حسرت و غم و احساس عذاب زندگی کنن کصـافـطــا !!!
اخیرا هم به این شکل کاملش کردم :
بعد که ۱سال تموم شد به نحو عجیبی زنده بمونم و قیافه و هویتمو عوض کنم برم تو کلاس به عنوان یه شاگرد جدید بشینم که از خارج اومده ؛ بعد عذاب وجدانشونو ببینم حال کنم !
تخیل در حد جنگ ستارگان هندی
.
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که وقتی یک ثانیه مونده مایکروویو زمانش تموم شه، خاموشش کنم!
اصلا احساس خنثی کردن بمب تو ثانیه آخر بهم دست میده!
.
.
.
.
یکی از عجیبترین فانتزیامم اینه
واسه امتحانا درس بخونم
.
.
.
.
یکی از فانتزیامم اینه که:
.
.
با لحن جدی و خسته
به یه دکتر بگم:
لطفا حاشیه نرو دکتر!!
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم:
فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟
.
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که وقتی یکی داره تو فانتزیش توی گرد غبار یا دود محو میشه
از اون طرف دودا بگم پخخخخخخخخخخخخخخ بعد سکته ناقص بزنه بعد بمیره
بعد منم تو چاهی که از فرط خنده حفر کردم سقوط کنم
بعد اون دنیا یقمو بگیره از پل صراط پرتم کنه پائین!
.
.
.
.
یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه امتحان بشیینم بعد با نگاه کردن به سوالات, پاینش بنویسم :
.
.
.
"مَردی نَبُوَد فتاده را پای زدن .. گر دست فتاده ای بگیری مَردی
بعد برگه رو تحویل بدم برم!!!
ما همچین آدمی هستیم....
من این کار و کردم بوخودا

یکی از فـانـتزیام اینه کــه
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم !
اخه چی بگم بهت،مگه ازار داری؟
اشتب میکنی اگه بمیری دختره میره با یکی دیگه نه اینکه خود گشی کنه
اره بابا ادم نمیردم میرن با یکی دیگه،چه برسه به این که ادم بمیره
عه منم همین کار و میکنم ماکرو ویو یکی دو ثانیه زودتر خاموش میکنم چقدر درباره ی من فانتزی مینویسند بوخودا
اخه اینام کاره تو میکنی؟
خیلی خوب بود حمید خیلی خوب
خخخخخخخخ
یوه یوه یوه
ها ها ها ها
ببین جقدر خمشل خندیدم
خنده های شیطانی؟
حمید خیلی بدی بد بد بوخودا
باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
حکایت عجیبی ست رفتار ما آدمها !
خدا میبیند و فاش نمیکند ... مردم نمیبینند
و فریاد میزنند
مى خواهى بروى ؟
بهانه مى خواهى ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم ، برو و هرکس پرسید بگو :
لجوج بود
همیشه سرسختانه عاشق بود
بگو فریاد مى کرد
همه جا فریاد مى کرد
که فقط مرا مى خواهد
بگو دروغ مى گفت
مى گفت هرگز ناراحتم نکردى
بگو درگیر بود
همیشه درگیر افسون نگاهم بود
بگو بی احساس بود
به همه فریادها ، توهین ها و اخمهایم
فقط لبخند میزد
بگو او نخواست
نخواست کسى جز من در دلش خانه کند ...
اگه نیمه گمشدتو پیدا نکردی زیاد مهم نیست …
درد واقعی از اونجایی شروع میشه که نیمه پیدا شدتو گم کنی !
مرسی از حضورت دوستِ من
ممنون که سر زدی
یعنی تو از این کارها نمیکنی تو گفتی و منم باور کردم
باور کن
باشه اینم مث اون دفعه که گفتی دوست دختر نداری ردش میکنم
حمید برم صبحونه بخورم بعد میام دارم از گرسنگی میمیرم
امروز که زود بیدار شدم بعد از قرنی بازم گرسنه موندم بوخودا تو ناهار چی میخوری
برو صبحونتو بخور...
لوس ببین چرا اینطوری کردی
لبها تو جمع کن
الان ظهره هاااااااا
این شعر خودت خوندی
خب اره
با افتخار لینک شدی دوستِ من
ممنون
شمام لینک شدی
یکی از فانتزیام اینه به خر 2 یا سه کلاس درس یاد بدم


بشه اسب بیچاره
با حال بود گل کاشتی
نیشم از بس آنلاین بود بسته نمی شد میبینی کاراتو آخه
چه کنیم دیگه..........
ما اینیم
۱سوال(کنجکاوی)
تو با هنگامه چه نسبتی داری؟
مگه تو هر روز آپ میکنی؟
نه ولی هر وق اپ میکنم چنتا چنتا اپ میکنم
من کلا همه ی نظرا رو گذاشتم شب تایید کنم
نمی دونم حوصله ندارم ۲ روز نبودم نظرا جمع شده کوه شده آدم حوصلش نمیاد تایید کنه
کجا من افه اومدم؟
هاننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن(((((((((((
آمار بازدید بالا)))))))))))))))))))))
شما بیشتر مطالبتونو خودتون می نویسید؟
یا کپی پیست میکنید
کپی پست میکنم
☀̤ اطلآعیـﮧ ː̗̀☀̤

هَر کـے بـﮧ مآ رسید مآل یِکـے دیگـﮧ بود . . .
اَز مآلِکین مُحتَرَم خواهِشمَندَم . . .
مَعشوقـﮧ هآیتآن رآ جَمع کُنید اَز این وَسَط !!!
کوچه های قدیمی را باریک می ساختند
تا آدم ها به هم نزدیکتر شوند !
اکنون چقدر آواره ایم
در این همه اتوبان سرد ..!
خـבایــ ــا یـاבتــ ـــه ... ؟!
בسـتـشــ ـــو گـرفـتــ ــم آورבمــ ــ پـیـشـــ ـت گـفـتــ ــم :
مــטּ فـقـ ــط ایـنــ ــو مـیـخــ ــوام ...
گـفـتـــ ـے : ایـن کـمــــ ـه ! بـهـتــ ــر از ایـنــ ــو بــ ــرات گـذاشـتــ ـــم کـنـــ ـار...
پـامـــ ـو کـوبـیــ ــבم زمـیـــ ـטּ و گـفـتــ ـــم :
هـمـیـنــ ــو مـیـخـــ ــوام ...
گـفـتــ ــے : آخــ ــه نـمـیــ ــشـه ! قــ ــول ایـنــ ــو بــ ــه یـکــ ــے בیـگــ ــه בاבمـــ...
مـــن برای " تنهــا نبـودن " آدمهای زیادی دور و برم دارم ....
آن چیزی که ندارم کسی برای " بـا هـم بـودن " اســـت
برای خودم چای دم کرده ام هوس کرده ام یک نفر باشد و...
بنوشد غم انگیزی خانه را و از تلـخی اش بی خبر باشد و...
به طرز غم انگیزی این روزها خدا پرسه در خانه ها می زنــد
یکی واقعی تردراین لحظه کاش به جای خدا پشت در باشدو ...
پرستو که از آشیان می پرد ،
فرامــــوش کردن زمان می برد
چه ها بر سر خانه می آورد؟
کسی که دلیل سفر باشــد و...
سر آغاز این داستان درد و درد، یکی در هیاهو
کاش یکی باشد ....
نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ !
هیچکس نمـﮯدآند. . .
پشت این چهره ی آرام در دلم چـﮧ مـﮯگذرد...
نمـﮯدآنـﮯ !
گاهــی اوقــات..
مجبــــوریـمـ بپذیــــریـمـ...
کهـ بــرخی آدمهـــا...
فقــط میتـــونن در قلبمــــان بماننــد...
نهـ در زندگیمــــان...!!!
ظهر یعنی صبح من ساعت 3 بعداز ظهر بیدار میشم حالا اون روز استثنا بود
خنده به این قشنگی میگی شیطانی بی سلیقه
بد دیگه برات نمیخندم
هااااااااااا!!
وقتی تو نیستی همه نیستن ! نه که نیستن ؛ هستن ، ولی مثل تو نیستن . .
ببین حمید چقدر دوست دارم
یعنی بهترین چیزایی رو که می خونم توی این وبلاگه!!!!!!!
واسه امتحانا درس خوندن که از همش غیر ممکن تره
پارک شلوغه از همش بهتره(برای عملی شدنش تو ایران یه آدم ترجیحا با ریش لازمه)
نظر لطفته،ما با این حرفا امید میگیریم
